حال و هوای معنوی یک نوجوان معتکف؛ به نیت پدرم به اعتکاف آمدم
امسال نوجوانان زیادی در آیین معنوی اعتکاف شرکت کردهاند و در میان آنها حال و هوای نوجوانی که میگفت به نیت پدرم در این مراسم شرکت کردم نظرم را جلب کرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، این روزها مراسم معنوی اعتکاف در اقصی نقاط استان و در مساجد مختلف در حال برگزاری است و آن طور که در گزارشها خواندم حضور نوجوانان و جوانان خیلی بیشتر از سالهای گذشته است.
سری به مسجد مقدس حضرت جوادالائمه (ع) دهزیار زدم که امسال سومین سالی است که به همت اعضای هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل (ع) در آن مراسم اعتکاف برگزار میشود، البته سال گذشته در روزهای پایانی ماه مبارک رمضان نیز سه روز اعتکاف در مسجد برگزار کردند و حالا تجربه برگزاری چهارم را داشتند و به گفته خودشان سعی کرده بودند که مشکلات را تا آنجا که امکان داشت برطرف کنند، شلوغی مسجد و استقبالی هم که بیشتر از سالهای قبل شده بود برای همین است.
نگاهی گذرا به شرکتکنندگان به اعتکاف انداختم، بیشترشان دانشآموزان بودند، به حالشان غبطه خوردم که چه دلهای پاکی دارند و خدا چقدر دوستشان دارد و این بچهها چگونه با کتابهای دعا و تسبیحهای در دست و ذکری که بر لب داشتند و برای خدا دلبری میکردند؛ عدهای هم مشغول نماز خواندن بودند و بعضیهایشان هم دور امام جماعت مسجد حلقه زده بودند و مباحثه میکردند.
در میان همه آنها نوجوانی توجهم را جلب کرد که از کرمان برای اعتکاف به دهزیار آمده بود و از خیلی قبلتر صف اول نماز جماعت مغرب و عشاء نشسته بود و منتظر بود تا اذان بگویند.
اهل دهزیار بود اما کرمان زندگی میکرد؛ به گفته خودش هشت، نه سال پیش که پدرش از دنیا رفته بود هفت سال داشته است و تازه به سن تکلیف رسیده بود. عموها و بابا بزرگ حمیدرضا افضلی به او گفته بودند که پدرش از بچگی در مراسم اعتکاف شرکت میکرده است و او حالا به نیت پدرش در اعتکاف شرکت میکرد.
به سراغش رفتم وقتی دلیل حضورش در این مراسم معنوی را جویا شدم سرش را کمی پایین انداخت و گفت: من به نیت پدرم در اعتکاف شرکت کردم، از خداوند میخواهم که اگر پدرم گناهی دارد او را ببخشد و قرار نباشد در قبر و آن دنیا عذاب بکشد.
حمیدرضا چیزهای زیادی از پدر یادش نبود و تنها خاطرهاش از زمانی بود که پدرش او را از شدت دوست داشتن به هوا پرت کرده بود و در بغل کشیده بود، سرش را دوباره پایین انداخت و گفت: هر سال همراه عمو و عمههایم در اعتکاف شرکت میکنم، اعتکاف من هر سال به یاد و نیت پدرم هست.
کلاس نهم بود و تازه امسال باید انتخاب رشته میکرد و دوست داشت برای ادامه تحصیل رشته مکانیک را ادامه بدهد. وقتی از او سوال کردم که در اعتکاف از خداوند چه درخواستهایی داشته، منتظر هر پاسخ و همه نوع دعایی که آدمها دارند بودم اما روح بلندی داشت؛ برای همه دعا کرده بود و همه را به نوعی مدنظر داشت. حمیدرضا به من گفت: به خدا گفتم، که همه مریضها را شفا بدهد و در کنار آنها مادر من را هم که بیمار است نگاهی بکند؛ از خدا خواستم، حالا که پدرم نیست سایه مادرم همیشه بالای سرم باشد.
با وجود سن کمی که داشت اما حرفهای بزرگ بزرگ میزد، من هم به خودم اجازه دادم که راجع به مسائل دنیای امروز از او سوال کنم و تحلیلش را بدانم، از او پرسیدم کشورمان را دوست داری؟ راجع به کشورمان چه چیزهایی میدانی؟ پاسخ داد کشورم و دینم را دوست دارم، رهبرم را خیلی دوست دارم و از ته دلم از خدا میخواهم که او را ببینم.
در ادامه سخنانش از اینکه نمیتوانست امسال در انتخابات شرکت کند، ناراحت بود که سنش هنوز به سن رأی دادن نرسیده است، میگفت «شرکت در انتخابات حمایت از دین است.»
به سراغ مردم و کودکان غزه که هر روز بیگناه کشته میشوند هم رفت و گفت: خیلی دوست دارم با اسرائیل بجنگم و از مردم بیگناه دفاع کنم؛ از طرفی هم به کودکان غزه غبطه میخورم که این توفیق را پیدا کردند که در راه دفاع از دین و سرزمین خود به شهادت برسند و خدا چقدر آنها را دوست دارد.
حمیدرضا افضلی همین طور که با من حرف میزد نیم نگاهی به عکس حاج قاسم که روی بنر جلوی جایگاه مسجد چاپ شده بود هم داشت گفت: به مزار حاج قاسم زیاد میروم، روز انفجار تروریستی هم در میدان اطراف گلزار شهدای کرمان بودم، با چند نفر از دوستانم به گلزار شهدا رفته بودیم؛ صدای انفجار خیلی زیاد بود، آن روز با چشم خودم صحنههای غمگین و دلخراش زیادی را دیدم.
حالا دیگر نطقش باز شده بود و بهتر صحبت میکرد، از او پرسیدم در گلزار شهدا به حاج قاسم از چه چیزهایی صحبت کردی؟ پاسخ داد «آنجا به حاج قاسم گفتم من که شما را نمیشناسم و ندیدهام اما خیلیها میگویند شما یک مرد با معرفت و مخلص بودهاید، برایم دعا کن که من مثل خودت باشم و امام زمانی و ولایی بشوم؛ برای پدرم هم دعا کن که خدا او را ببخشد، برای خودم هم دعا کن که خدا تا من را نبخشیده از دنیا نروم.»
وقتی به او گفتم توصیهای برای هم سن و سالان خود داری در پاسخ به من گفت «به همه آنها میگویم که هیچوقت به پدر و مادر خود بیاحترامی نکنند و هوای آنها را داشته باشند. گفت باید طوری باشیم که امام زمان (عج) به وجود ما افتخار کند و شب اول قبر خودش به بالین ما بیاید؛ اگر ما خوب باشیم پدر و مادرمان هم به ما افتخار میکنند و باعث سرشکستگی آنها نمیشویم.»